September 28, 2010

اگر بازی والیبال ایران-ایتالیا را ندیدید باید بگویم که از زیان کارانید. این بازی یاد بازی های کوبا را برای من زنده کرد. ایران مستحق باخت نبود ولی باخت. جا دارد  از همین جا این باخت مفتخرانه را به  رهبر  انقلاب تقدیم  کنم.

.

September 25, 2010

عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده

    
     علاوه بر تشریف فرمایی خواهران و برادران همیشه در صحنه، حضور با شکوه نمایندگان کشور قدرتمند سریلانکا مشت محکمی بر دهان دشمن بود. جا داشت دکتر در پایان فرمایشات گوهربار خود از این گردهمایی بی نظیر استفاده کرده و همگان را به سر دادن شعار فلسطین اشغالی آزاد باید گردد رهنمون داده و فضا را عطر آگین می ساختند. بی شک نه تنها در تعجیل ظهور اثر داشت بلکه مشت محکم تری بر دهان دشمن بود.
.

September 21, 2010


شب ها پاییزی شده. ظهرها اما همچنان به عادت تابستانی خود گرم است. از دکتر که برگشتیم کیوان یکراست رفت حمام. شالم را برداشتم و یکی از سیگارهای کیوان را با گاز آشپزخانه روشن کردم و رفتم توی تراس. خانه ی ما در طبقه ی پنجم یک برج سیزده طبقه است و از تراس قسمت کمی از شهر پیداست. چسب دایره ای شکل سُرُم را از روی دستم می کنم و به کیوان فکر می کنم که چه پدر مهربانی خواهد شد. من اما مادر بدی هستم. این را به راحتی می شود از سیگار لای انگشتانم فهمید. از یاد حرف دکتر که گفت:" ممکنه از این به بعد شکمت دچار خارش بشه که جای نگرانی نیست و به خاطر اینه که جنین توی چهار ماهگی رشد موهاش شروع میشه." دلم ضعف می رود.

سنگینی نگاه کیوان خلوتم را بر هم می زند. با اخم به سیگار توی دستم خیره شده من مثل بچه هایی که خبطی کردن سرم را پایین می اندازم و سیگار را خاموش می کنم. لبخندی می زند و می رود لباس هایش را بپوشد. می رود و من را به انتظار اولین خارش شکمم توی تراس خانه تنها می گذارد.

.

September 16, 2010

بیچاره ندانست که یارش سفری بود



روزهای آبستن بودن زن هر روزش حکایتی ست. پزشک تحمل حال بد را بهتر از مصرف داروهای تسکین دهنده می داند. ما را از این بدحالی ها باکی نیست، تحمل می کنیم. حکایت روزهای کسالت و رختخواب گفتنی نیست. حکایت گفتن ها باشد برای بعد از فارغ شدن. آن وقت برایت می گویم از شب هایش که خواب به چشمانم نمی آید آن هم نه به خاطر یاد تو که از گریه های بی امان کودکم. می گویم از خنده هایش، از انگشتان کوچک پاهایش، از چشم هایش که کاش می شد شبیه چشمان تو باشد. این ها همه باشد برای بعد. چیزی که حالا می خواهم بگویم قصه ی دلتنگی و راه دور و جاده است. دلتنگی من که از مرد دیگری آبستنم برای شما که حالا غریبه ای معصیت بزرگی ست و عذابش را ذهن خیانت کارم می کشد. دل بدجور ویار شما را کرده مرد.
.
 

September 9, 2010

در این که از لحاظ پزشکی و بهداشتی توالت های فرنگی نسبت به نوع ایرانیش برتری ثابت شده دارد شکی نیست ولی ای کاش در خانه هایمان یک گوشه و کناری مثلاَ ته ته های حیاطی، کنج زیر زمینی جایی هم برای توالت های ایرانی داشتیم. برای وقت هایی که دلمان گرفت. برای وقت هایی که سر دو راهی گیر کردیم. برای گرفتن تصمیم های سخت.

پ.ن: امیدوارم دوستانی که برای پست قبلی کامنت گذاشته بودند پوزش بنده را به علت پاک شدن کامنت هایشان بپذیرند. قصور از طرف بلاگر بود.

.

September 5, 2010


روی سخنم با شما دلبرک ته ریش دارِ ری بن به چشمِ اخمو، شما رعنا قامت مشکی پوش مالبرو کِشِ دختر کُش شاسی بلند سوار است.
شما حتماً از تعدد عاشقان دل خسته ی خود در دانشگاه باخبرید اما آیا از ماندگاری بوی شاش آگاهی دارید؟ از بالا بودن حس بویایی زنان باردار چطور؟
شاید هم من اشتباه می کنم و آن بوی بدی که می آمد خرابکاری سگ ناز نازیتان بود، احتمالش هم کم نیست چون من هرچه گشتم بطری یا قوطی ای پیدا نکردم تا به شما نسبتش دهم.

به هر حال هرچه که بود من در دانشگاه برای شما آبرو نگذاشتم. خیلی هم خوب کاری کردم. حالا شما بین دختران دانشگاه نه تنها جان نثاری ندارید بلکه در ذهن شان مصداق بارز صدای دهل از دور شنیدن یا با کمی تحریف بوی ساسان از دور شنیدن خوش است می باشید. من این ها را نوشتم چون حق شماست که دلیل کم محلی هم کلاسی هایتان را بدانید. تا شما باشید زن مردم را هر روز به بهانه های مختلف سوار ماشینتان نکنید.

.

August 30, 2010

دل میل تو داره

اگر از کارهای کیوسک خوشتان می آید و محسن نامجو را هم دوست دارید باید به اطلاعتان برسانم که این موزیک را مختص شما ساخته اند. اگر تا به حال موفق به پیدا کردنش نشدید از اینجا دانلودش کنید.

پی نوشت اول: شاید اسم آهنگ یارُم بیا باشد ولی دلیلی بر بندری بودنش نیست.
پی نوشت آخر: لُنگی خودتی.

.

August 29, 2010

     از همان روزی که علی دایی به آث میلان گل زد از استقلال بدم آمد. توضیح ربط این دو قضیه با هم در این مقال نمی گنجد. دایی را اما دوست داشتم. بچه که بودم به خاطر نام خانوادگی اش، بزرگتر که شدم برای نوع گفتارش و حالا به این خاطر که از نظر من نمونه یک انسان موفق است. هم در تجارت هم در تحصیلات و هم در فوتبال. روزی هم که سرمربی تیم ملی شد نگرانی برای آبرویش بی جا نبود. اشتباه بود که حالا باید پشت این میز و آن میز کاغذ نشان بدهد آبرویش را برگرداند. البته من دایی را هرچه هم که باشد مثل دایی خودم دوست دارم. البته حالا که انقدر چاق شده مثل قدیم نیست.

     الان اصلاً نمی خواستم در مورد دایی بنویسم. می خواستم بگویم من نه استقلالی هستم و نه اصفهانی. ولی خود استقلالی ها هم بعد از سه گلی که خوردند فکر نمی کردند بازی را ببرند. خدا وکیلی نامردی نبود؟

     نه که فکر کنید من غصه ی اس ام اسی که برای نود فرستادم و به سپاهان رای دادم را می خورم ها، نه. از این صبا کلافه ام. از دیشب که داور سوت زد هرکاری می کنیم خفه نمی شود. معلوم نیست مادرمان سر این بچه از دست چه کسی لقمه گرفنه. بحث در این مورد در خانواده زیاد بود. اگر پدرمان عقل و شعور درست و حسابی نداشت حتی می توانست به مادرمان شک کند. می فهمید که؟

پ.ن: صحنه ی شادی پس از گل دایی را به میلان به یاد بیاورید و با صدای بلند بخندید.

August 27, 2010

ایشان در ادامه ی سخنرانی خود نظام اسلامی را نظام آزادی دانستند و تصریح کردند اگر آزادی نباشد، رشد و کمال اتفاق نمی افتد.     
     بالاترین آزادی در نظام اسلامی وجود دارد. هر چه قدر جامعه اسلامی رشد یافته تر باشد، اجرا و تحقق آرمان ها بهتر انجام خواهد شد. البته در نظام مادی چنین شرایطی حاکم نیست، به طوری که در اروپا و آمریکا حتی به قدری آزادی وجود ندارد که خبرنگاری که 50 سال برای آنها فداکاری کرده هنگامی که از فلسطین سخن می گوید، به راحتی از کار اخراج می شود.



     بنده در تصدیق سخنان ایشان نفس عمیقی می کشم و اضافه می کنم، ای خبرنگاران نظام های مادی اگر به ایران نیایید و کار خود را در اینجا ادامه ندهید و فلسطین را فراموش کنید از زیان کارانید. به شما وعده می دهیم آزادی بیان را می توانید در ایران تنفس کنید. کار خود را هم می توانید از پشت در توالت های عمومی شروع کنید.
     باشد که رستگار شوید.

August 19, 2010


وبلاگ عزیزم از اینکه مزاحم شما شدم معذرت می خواهم. می دانم که این مسایل خانوادگی به شما مربوط نمی شود ولی خودتان که در جریان هستید، چاره ای نداشتم. زیرا مخاطب من یک نفر خر دو پا است که تنها یاد گرفته از پاهایش استفاده کند و با سرعت هرچه بیشتر راه برود تا از خانه و خانواده دور شود. البته بابت دو پا بودنش بسیار خداوند را شاکرم. تصور اینکه با داشتن چهار پا سرعتش دو برابر می شد عذابم می دهد. این شخص از تکنولوژی بیزار است و تلفن همراهش را که با دعوا و آبرو ریزی راضی شد بخرد همیشه روی اُپن آشپزخانه جا می گذارد و زمان هایی که با همسرش از خانه خارج می شود به طرز ماهرانه ای موبایل او را هم در خانه جا می گذارد و همیشه هم حاشا می کند این کارش عمدی بوده. ایمیل؟ کور خوانده ای. نخیر، به هیچ وجه.
مصیبت عظما زمانی است که نامبرده قصد سفر می کند. ایشان وقتی به سفر می روند عادت ندارند که در طول سفر بستگان و وابستگان را از حال خویش آگاه کنند. نباید منتظر باشید تا با موبایتان تماس بگیرد زیرا کارت تلفن نمی خرد و با آن دو پایی که در بالا ذکر کردم با پشتکار مخصوص به خودش آنقدر می گردد تا تلفن سکه ای پیدا کند و از آنجایی که تلفن خانه ی ما جز در مواقعی که خواب هستیم اشغال است و مشترک مورد نظر با وجود تلاش تحسین برانگیزش موفق به برقراری ارتباط نمیشود شما باید همچنان در حالت نگرانی به سر ببرید و آنقدر نگران بمانید و استرس بگیرید تا معده اتان بسوزد و آنقدر بسوزد تا بمیرید.
     خواهر عزیزم! خواهش می کنم هر چه سریعتر قبل از اینکه دچار حالت سطر بالا شوم از حالت قمیشی زدگی خارج شوید و برای تنوع هم که شده دو سه روزی پیدایتان شود تا ببینید ما چه حالی داریم.
    از شما دوستان عزیز هم خواهشمندم بر سر سفره های افطارتان دعا کنید خواهر کوچک من به طور معجزه آسایی به کافی نتی در نزدیکی محل اقامتش مراجعه کند و این صفحه را مطالعه نماید و اگر این چنین نشد دعا می کنم هر چه زودتر خبر مرگش به دستمان برسد تا قومی به آسایش برسند.
آمین.

.