November 3, 2010

     
     شیشه ی پنجره را باران شست...





October 27, 2010

فوتسال محمود به ز دولت او


     در واکنش توپ بازی رئیس جمهوری اسلامی ایران و به ثمر رساندن یکی دو گل و دادن پاس گل باید عرض کنم که جیگرتو خام خام بخورم یا بپزمش اول*؟؟!!

* قسمتی از یک آهنگ رپ که اسم خواننده اش را نمی دانم.

October 22, 2010


بعد از آن پست فوتبال برزیل و ایران سوالی برای یکی از دوستان پیش آمد که از کی دکتر و طرفدارانش از دوستان ما هستند؟!!
حالا این که ما کجای پست به رفاقتمان با دکتر و اهل بیتشان اشاره کردیم برای خودمان هم مبهم است.
دکتر را که می شناسید؟ طرفدارانش را هم حتما در اطراف خود دیده اید. اما خواهری دارم که ندیده. یعنی به قول خودش تا به حال یک احمدی نژادی را از نزدیک زیارت نکرده که جای بسی تعجب است که چطور ممکن است با وجود این همه آدم کوتاه و بلندی که به دکتر رای دادند و لابد تعدادشان از ما که به دکتر رای ندادیم بسیار بسیار بیشتر است  یک نفر هم به پست خواهره نخورده.
حالا ما که یک دوست احمدی نژادی داریم یک قراری جفت و جور کردیم که خواهره با دوست ما ملاقات کند. خیلی هم خوش گذشت. از هر دری هم حرف زدیم غیر از سیاست. این ها را نوشتیم تا بدانید ما همه جور دوست داریم یعنی طوری تربیت شده ایم که وقتی می خواهیم با کسی دوست شویم یقه ی طرف را گاز نمی گیریم که به چه کسی رای داده و یا چرا به فلان کس رای نداده؟
بین طرفداران هر شخصی هم آدم هایی پیدا می شوند که بتوانند با هم دوستی کنند هر چند دوست در مکتب ما دارای مفهوم ژرف و پیچیده ای می باشد که خود دکتر و خیلی از طرفداران خیلی متعصبشان نه آن ژرفا را دارا می باشند و نه شامل پیچیدگی اش هستندد که البته ممکن است طرفدار خیلی متعصب هر شخص دیگری هم فاقد این ویژگی ها باشد. که این وسط نه مشکل از ماست نه طرفدار متعصب شخص مورد نظر و نه خود شخص مورد نظر بلکه مشکل اصلی تعصب است که بسیار حال ما را بد می کند. این تعصبات بیجا را می توان در خیلی از وبلاگ ها هم دید. افرادی که به نظر خود سیاسی می نویسند و نقد می کنند و ...
در این وبلاگ ها همه چیز به نظر نویسنده بستگی دارد و حتی نظر شما بعد از تایید نویسنده نمایش داده می شود. در کامنت دانی هایشان از افراد موافق تشکر کرده و شعورشان را تحسین می کنند. نظر افراد مخالف هم اگر نویسنده حال کرد نمایش میدهد و در جواب یا با ادبشان از خجالت طرف در می آیند یا با سفسطه کاری کلمات را به نفع خود می چینند.

از این ها که بگذریم میرسیم به خودم. بنده یک انسان خیلی خیلی بی رگی می باشم و این بی رگی یکی از خصوصیاتی است که بسیار دوستش می داریم و مواظبش هستیم. آخرین باری هم که از خودمان تعصب نشان دادیم سالها پیش در یک میهمانی به طرفداری از محسن نامجو بود. همین. چیز دیگری یادمان نمی آید. فعالیت سیاسیمان هم محدود می شود به روزنامه خواندن و سری به بعضی از وبلاگ های سیاسی زدن و گاهی هم بحث با دوستان. هر چهار سال یک بار هم اگر پا داد و حال از خانه بیرون رفتن داشتیم می رویم رای می دهیم تازه اگر شناسنامه مان را پیدا کردیم. البته ما از بدو طفولیت اینطوری نبودیم گله ای هم از این که رای ما به هیچ کجای هیچ کسی حساب نشد نداریم و خنثی شدنمان را در این ایام می گذاریم به حساب گذر سالیان و نزدیک شدن به اواخر دهه ی سی. مثلا یک چیزی تو مایه های یائسگی در پنجاه شصت سالگی. خالی از زد و بندهای بیهوده ی دنیای سیاست با روزمرگی هایت خوشی. جمله سیاست ما عین کثافت ماست جمله ی طلایی ات می شود در این باب.
بی خیال از تظاهرات فرانسوی ها، سلاح های شیمیایی کره شمالی، کثافت کاری های اسراییل، سفر فلانی به ایران، سفر بهمانی به قم و هزار و یک مسئله ی دیگر فی الحال تنها دغدغه ی ذهنی من این است که نام پسرم را چه بگذارم. شاید هم برای تشکر از حرکت خود جوش زوج لبنانی که اسم پسرشان را گذاشتند احمدی نژاد بنده هم نام پسرم را حسن نصرالله گذاشتم!!!

.

October 4, 2010

      از دیگر اقدامات سازنده ی دولت دهم انجام بازی دوستانه با برزیل می باشد. احتمال لغو بازی و قهوه ای شدن خیل کثیری از دوستان هم میرود. معلوم شدن گند این که دکتر در قبال چه امتیازی  مخ برزیلی ها را زده بماند برای آخر پاییز. 
اما چیزی که الان فکر من را درگیر کرده این است که آیا می شود خداوند برای یک بار دیگر معجزه ای کند و خیابانی را از صحنه ی روزگار حذف کند؟ من یکی که حلالش نمی کنم.
.
  

September 28, 2010

اگر بازی والیبال ایران-ایتالیا را ندیدید باید بگویم که از زیان کارانید. این بازی یاد بازی های کوبا را برای من زنده کرد. ایران مستحق باخت نبود ولی باخت. جا دارد  از همین جا این باخت مفتخرانه را به  رهبر  انقلاب تقدیم  کنم.

.

September 25, 2010

عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده

    
     علاوه بر تشریف فرمایی خواهران و برادران همیشه در صحنه، حضور با شکوه نمایندگان کشور قدرتمند سریلانکا مشت محکمی بر دهان دشمن بود. جا داشت دکتر در پایان فرمایشات گوهربار خود از این گردهمایی بی نظیر استفاده کرده و همگان را به سر دادن شعار فلسطین اشغالی آزاد باید گردد رهنمون داده و فضا را عطر آگین می ساختند. بی شک نه تنها در تعجیل ظهور اثر داشت بلکه مشت محکم تری بر دهان دشمن بود.
.

September 21, 2010


شب ها پاییزی شده. ظهرها اما همچنان به عادت تابستانی خود گرم است. از دکتر که برگشتیم کیوان یکراست رفت حمام. شالم را برداشتم و یکی از سیگارهای کیوان را با گاز آشپزخانه روشن کردم و رفتم توی تراس. خانه ی ما در طبقه ی پنجم یک برج سیزده طبقه است و از تراس قسمت کمی از شهر پیداست. چسب دایره ای شکل سُرُم را از روی دستم می کنم و به کیوان فکر می کنم که چه پدر مهربانی خواهد شد. من اما مادر بدی هستم. این را به راحتی می شود از سیگار لای انگشتانم فهمید. از یاد حرف دکتر که گفت:" ممکنه از این به بعد شکمت دچار خارش بشه که جای نگرانی نیست و به خاطر اینه که جنین توی چهار ماهگی رشد موهاش شروع میشه." دلم ضعف می رود.

سنگینی نگاه کیوان خلوتم را بر هم می زند. با اخم به سیگار توی دستم خیره شده من مثل بچه هایی که خبطی کردن سرم را پایین می اندازم و سیگار را خاموش می کنم. لبخندی می زند و می رود لباس هایش را بپوشد. می رود و من را به انتظار اولین خارش شکمم توی تراس خانه تنها می گذارد.

.

September 16, 2010

بیچاره ندانست که یارش سفری بود



روزهای آبستن بودن زن هر روزش حکایتی ست. پزشک تحمل حال بد را بهتر از مصرف داروهای تسکین دهنده می داند. ما را از این بدحالی ها باکی نیست، تحمل می کنیم. حکایت روزهای کسالت و رختخواب گفتنی نیست. حکایت گفتن ها باشد برای بعد از فارغ شدن. آن وقت برایت می گویم از شب هایش که خواب به چشمانم نمی آید آن هم نه به خاطر یاد تو که از گریه های بی امان کودکم. می گویم از خنده هایش، از انگشتان کوچک پاهایش، از چشم هایش که کاش می شد شبیه چشمان تو باشد. این ها همه باشد برای بعد. چیزی که حالا می خواهم بگویم قصه ی دلتنگی و راه دور و جاده است. دلتنگی من که از مرد دیگری آبستنم برای شما که حالا غریبه ای معصیت بزرگی ست و عذابش را ذهن خیانت کارم می کشد. دل بدجور ویار شما را کرده مرد.
.
 

September 9, 2010

در این که از لحاظ پزشکی و بهداشتی توالت های فرنگی نسبت به نوع ایرانیش برتری ثابت شده دارد شکی نیست ولی ای کاش در خانه هایمان یک گوشه و کناری مثلاَ ته ته های حیاطی، کنج زیر زمینی جایی هم برای توالت های ایرانی داشتیم. برای وقت هایی که دلمان گرفت. برای وقت هایی که سر دو راهی گیر کردیم. برای گرفتن تصمیم های سخت.

پ.ن: امیدوارم دوستانی که برای پست قبلی کامنت گذاشته بودند پوزش بنده را به علت پاک شدن کامنت هایشان بپذیرند. قصور از طرف بلاگر بود.

.