September 21, 2010


شب ها پاییزی شده. ظهرها اما همچنان به عادت تابستانی خود گرم است. از دکتر که برگشتیم کیوان یکراست رفت حمام. شالم را برداشتم و یکی از سیگارهای کیوان را با گاز آشپزخانه روشن کردم و رفتم توی تراس. خانه ی ما در طبقه ی پنجم یک برج سیزده طبقه است و از تراس قسمت کمی از شهر پیداست. چسب دایره ای شکل سُرُم را از روی دستم می کنم و به کیوان فکر می کنم که چه پدر مهربانی خواهد شد. من اما مادر بدی هستم. این را به راحتی می شود از سیگار لای انگشتانم فهمید. از یاد حرف دکتر که گفت:" ممکنه از این به بعد شکمت دچار خارش بشه که جای نگرانی نیست و به خاطر اینه که جنین توی چهار ماهگی رشد موهاش شروع میشه." دلم ضعف می رود.

سنگینی نگاه کیوان خلوتم را بر هم می زند. با اخم به سیگار توی دستم خیره شده من مثل بچه هایی که خبطی کردن سرم را پایین می اندازم و سیگار را خاموش می کنم. لبخندی می زند و می رود لباس هایش را بپوشد. می رود و من را به انتظار اولین خارش شکمم توی تراس خانه تنها می گذارد.

.

3 comments:

roham raha said...

tnx a lot

مریم said...

ای جانم... با آرزوهای خوب:)‏

کوریون said...

.. اینو دوستش داشتم