September 16, 2010

بیچاره ندانست که یارش سفری بود



روزهای آبستن بودن زن هر روزش حکایتی ست. پزشک تحمل حال بد را بهتر از مصرف داروهای تسکین دهنده می داند. ما را از این بدحالی ها باکی نیست، تحمل می کنیم. حکایت روزهای کسالت و رختخواب گفتنی نیست. حکایت گفتن ها باشد برای بعد از فارغ شدن. آن وقت برایت می گویم از شب هایش که خواب به چشمانم نمی آید آن هم نه به خاطر یاد تو که از گریه های بی امان کودکم. می گویم از خنده هایش، از انگشتان کوچک پاهایش، از چشم هایش که کاش می شد شبیه چشمان تو باشد. این ها همه باشد برای بعد. چیزی که حالا می خواهم بگویم قصه ی دلتنگی و راه دور و جاده است. دلتنگی من که از مرد دیگری آبستنم برای شما که حالا غریبه ای معصیت بزرگی ست و عذابش را ذهن خیانت کارم می کشد. دل بدجور ویار شما را کرده مرد.
.