January 30, 2011


     از اول جام ما هی دلمان ایران استرالیا می خواست. بعد استرالیا و ازبکستان را که دیدیم هزار بار حکمت خدا را شکر گفتیم. ایران کره را هم که ندیدیم، در تاکسی چرک و چروک مرد میانسالی بازی را می شنیدیم. بازی که تمام شد مرد درآمد که: " یاد ایامی که در گلشن صفایی داشتیم." بعد همچین یک آهی هم کشید.
حالا ما تا برسیم خانه هی فکری بودیم که آقا دقیقا کدام ایام منظور بود؟ 
هیچی دیگه! ایرانی جماعت به طور پیش فرض در فاز یاد ایام از مادر متولد می شود. می فهمی که؟ تو مایه های کوروش کبیر و پرسپولیس و تاریخ چند هزار ساله و از این چرندیات...



January 11, 2011

پاک آوردی ای امید سپید-همه آلودگی ست این ایام



مخاطب خصوصی این پست آن عزیزی است که برای اهالی تهران آرزوی خفگی و مرگ در کثافت هوای تهران را داشت. قبل از هر چیز باید عرض کنم من هم به عنوان یکی از ساکنین تهران برای این دوست عزیز آرزوی آرامش اعصاب و روان دارم. حالا این موج پدر کشتگی مادرزادی غیر تهرانی ها نسبت به تهرانی ها از کجا شروع شده من هم نمی دانم.  دوست خوبم، این جا تهران است. شهر من. شهر دوست داشتنی من. با همه ی آلودگی ها و زشتی هایش دوری اش برایم بیش از یک هفته قابل تحمل نیست.
اصلا تو روزهای زیبای تهران را دیده ای؟ هرچند دیده باشی هم فایده ندارد. باید زندگی کرده باشی. باید خیابان هایش را با دستی که در دستت است گز کرده باشی. باید وقت هایی که دلت گرفته بود از توانیر تا گلشهر پیاده راه رفته باشی و پاهایت  خسته شده باشد. باید توی توالت پارک هایش شاشیده باشی.  باید کتاب فروش هایش را بشناسی.باید دکه ی نزدیک خانه ات بداند چه روزنامه ای می خوانی که اگر صبح یادت نبود  تا عصر که خسته از کار برمی گردی یکی برایت نگه دارد. باید ما تحتت از سبزی چمن تازه زده شده ی پارک هایش سبز شود. باید صدای قهقه ی خنده ات برای کوچه هایش آشنا باشد. باید در کوچه هایش عاشق شده باشی. در خانه هایش عشق بازی کرده باشی. باید یادت باشد ساکن پلاک 28 فلان خیابان یک نفر است که تو روزگار جوانی ات را با او سر کرده ای. باید هر وقت که از سر بالایی کوچه تان هن هن کنان بالا می روی به عالم و آدم توی دلت فحش داده باشی. باید بدانی کدام رستوران کدام غذایش خوشمزه تر است. باید وقت هایی که بغض داری از روی تراس خانه چراغ های شهر را تار دیده باشی تا عاشقش شوی.
من عاشق تهرانم.
عاشق خیابان های شلوغش . خیابان های زنده اش. مغازه های فراوانش. گل فروش های چها راه هایش. افسر خوش تیپ سرضراب خانه. عاشق عصرهای کافه نشینی، کافه های دنج و تاریک. شب های ماشین سواری، اتوبان های خلوت و بی انتها. شنبه های تئاتر شهر، جمعه های کوه و...
آره دوست جون؛ تهران شهر کثیفی است اما امان از وقتی که پاک شود. امان از فروردین های تهران و شمشاد های تازه جوانه زده ی کنار پیاده رو هایش. امان از روزهای بارانی  و سنگفرهای خیسش.
تهران این روزها دیگر کثیف نیست. برف و باران باریده و ما خیلی ذوق کردیم و هی این آهنگ را می زنیم از اول گوش می کنیم و با این شکم بالا آمده و دست و پا گیرمان می رقصیم. اصلا خوب آرزویی کردی برایمان. من هم امیدوارم اگر قرار باشد یک روز شتری دم خانه ی ما بخوابد، خا نه ام در تهران باشد. تهرانی که این همه به چشم من زیباست.
آره! همه چیز بسیار زیباست. امیدوارم آنجا که تو هستی هم زیبا باشد. آنجا که تو هستی هم پاک باشد.

عنوان پست شعری از شاملو است.

January 3, 2011

فقط به همین جمله اکتفا می کنم که خیلی خوشبختم که وزیر نیستم، علی الخصوص از نوع امور خارجه اش.
هیچی دیگه. همین!