July 5, 2010

سکوت خانه ی ما را نه صدای خنده ی آدم ها و نه حتی صدای حرف زدنشان، که فقط صدای تلویزیون یا زنگ تلفن می شکند. من از هر دو تایشان متنفرم.

 

5 comments:

masi said...

good. dont be speechless honey. ok?

masi said...

good. dont be speechless honey. ok?

دیوانه said...

اینجا چه آشناست...
اینجا رو قبلا خوندم...
مطمئنم...
راستی چقدر فاصله ست
بین 17 آپریل 2007 تا 5 جولای 2010...
کجا بودی؟
راستی یه حرف اضافه تو خط اول نوشته ات هست که اگه حذفش کنی مطلب جالب تر میشه...
البته این فقط یه نظره...
برگشتی و می خوای بنویسی یا مطلب بعدی رو سال 2013 میگذاری؟
جالبه... چند روز پیش هم یه دوست قدیمی دیگه دوباره شروع به نوشتن کرده..
به هر حال خوشحالم که میخونمت
--
آره
موافقم که وقتی بعد از عکس های مطلبم داستان رو ادامه میدی احساس طنازی بهت دست میده
اما خوب یه نکته ای توش هست... اون نکته رو اگه بگیری جذاب تر از بخش طنزشه...
هرچند که تو پی نوشت ها درباره تلخ نبودنش توضیح دادم
--
پایدار باشی

دیوانه said...

اینجا چه آشناست...
اینجا رو قبلا خوندم...
مطمئنم...
راستی چقدر فاصله ست
بین 17 آپریل 2007 تا 5 جولای 2010...
کجا بودی؟
راستی یه حرف اضافه تو خط اول نوشته ات هست که اگه حذفش کنی مطلب جالب تر میشه...
البته این فقط یه نظره...
برگشتی و می خوای بنویسی یا مطلب بعدی رو سال 2013 میگذاری؟
جالبه... چند روز پیش هم یه دوست قدیمی دیگه دوباره شروع به نوشتن کرده..
به هر حال خوشحالم که میخونمت
--
آره
موافقم که وقتی بعد از عکس های مطلبم داستان رو ادامه میدی احساس طنازی بهت دست میده
اما خوب یه نکته ای توش هست... اون نکته رو اگه بگیری جذاب تر از بخش طنزشه...
هرچند که تو پی نوشت ها درباره تلخ نبودنش توضیح دادم
--
پایدار باشی

وکیل said...

مگه شما هنوز اخبار(دروغهای) تلوزیون حاج عزت رو نگاه میکنید؟