هیچ وقت فکر نکردم که یک نویسنده ام، البته نوشتن را همیشه دوست داشتم، دارم و خواهم داشت. برای آدم هایی مثل من که بلد نیستند خوب حرف بزنند نوشتن بهترین راهکار است برای تخلیه ی درون با این که من حتی خوب هم نمی نویسم. یک چیزهایی نوشتم و می نویسم اما همیشه مخفی شان می کنم آخر می دانی من کمی ترسو هستم، حالا ترسو هم که نه شاید خجالتی بگویم بهتر باشد. همه چیز از کلاس های عربی شروع شد، آخ که چه قدر متنفرم از عربی. معلم قواعد را آموزش می داد و من تمام قواعد را زیر پا می گذاشتم و بی توجه به دیگران تنها می نوشتم. یک کافه ای هم هست در خیابان ولیعصر که من خیلی دوستش داشتم. کافه469آنجا هم گاهی مکانی بود می شد برای نوشتن تا این که رسیدم به وبلاگ. خوب هیچ وقت وبلاگ و وبلاگ نویسی و در کل اینترنت را با این تعداد کم مخاطبانی که دارد جدی نگرفتم حالا معلوم نیست از 20 یا 30 درصد مردمی که در ایران به ایترنت دسترسی دارند چه تعدادی حوصله ی خواندن چرندیات من را داشته باشند. به هر حال از این کار خوشم آمده، اظهار عقیده در دنیایی مجازی که هیچ کس حقیقتت را نمی داند کار جالبی است اما من به خودم قول دادم که هیچ گاه جز حقیقت ننویسم.