July 8, 2010

از خوابی که نمی پریم!!!


تا به حال دیازپام خوردید؟ هجده نوزده ساله بودم و بعد از اولین شکست عشقی زندگیم که دل پیچه و فکر و خیال باعث بی خوابی ام شده بود، یک ماهی عادت کرده بودم ساعت سه چهار صبح دو تا قرص می خوردم و تا سه چهار بعد از ظهر فردایش می خوابیدم و خیلی خوش می گذشت. یکی از همان روزها که یادم نمی آمد چند روز بود که بیدار نشده بودم با صدای پی در پی زنگ در با چشم هایی که هیچ جا را نمی دید در را برای مردی باز کردم که با آقای کاشانی کار داشت. آبی به صورتم زدم و در ورودی بالا را هم باز کردم. خودش را از همکاران پدرم معرفی کرد. گفتم پدرم نیستند و خواهش کردم تشریف بیاورند داخل منتظر بمانند و افتخار بدهند و در خدمت باشیم و از این حرف ها. منِ عاشقِ دل شکسته ی در عالم هپروت سیر کرده ی دیازپام خورده ی از همه جا بی خبر گیر آدمی که فکی قوی داشت افتاده بودم و زمان به کندی می گذشت تا پدرم بعد از حدود دو ساعت و نیم آمد. خوشبختانه بعد از حضور به موقع ایشان و یادآوری های لازم  تازه ملتفت شدم که ما کاشانی نیستیم و تشابه اندکی که در تلفظ اسم ها بوده من را به اشتباه انداخته. خلاصه پس از جا افتادن دو زاری بنده و پس از این که همگی  متوجه سوء تفاهم پیش آمده شدیم،  نه تنها از این که دو ساعت سر کار بودیم ناراحت نشدیم بلکه از آشنایی هم اظهار شعف نیز نمودیم.
نتیجه ی اخلاقیِ انشایم و هدفم از تعریف گوشه ای از خاطرات روزهایی که برای اولین بار تلخی های یک رابطه ی عاشقانه را مزه مزه می کردم این بود که بگویم همه ی ما آدم های دیازپام خورده ی مادرزادی هستیم که در تمام طول حیاتمان دچار سوءتفاهم هستیم. ما آدم های دوزاری کجی هستیم که زنگ ها را اشتباهی میزنیم، درها را اشتباهی باز می کنیم و آدم ها را اشتباهی دعوت می کنیم. بعد خوش خیالانه فکر می کنیم این دیگر خودش است و بعد از چندی خوش و بش می فهمیم که این بار هم رکب خوردیم و این یکی هم با همسایه کار دارد و به این ترتیب آدم های زندگیمان را با هم عوض می کنیم. با آدم های زندگی دوستانمان. با آدم های زندگی همشهری هایمان. با آدم های زندگی آدم های غریبه ای که بی تفاوت از کنارشان می گذریم. ما هیچ وقت آدم زندگی خودمان را، آن اصل کاری را، همان دری که قرار است با تخته جور شود را پیدا نمی کنیم و همچون اسکلی همچنان در پی اش می چرخیم.  خوشحال نشوید اگر زمانی دیدید چندی ست با کسی به سر می برید و خوش می گذرد و همه دنیا به کام است، گول توطئه ی دست های پشت پرده را نخورید.  آگاه باشید و بگذارید به حساب همان خوش و بش یکی دو ساعته ی من و همان آقاهه.
 خوب واقعیت این است که اصلی وجود ندارد و مرده ای در این قبر نیست و همه این ها بازی است.
جماعت! همگی سر کاریم. لا اقل جوانمردانه بازی کنیم.

_ اسپانیا خیلی کار خوبی کرد که برد. خوشحالیم و از دست اندر کاران زحمت کش تشکر می نماییم.

1 comment:

masi said...

گفت آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست